معنی واژه فقدان
حل جدول
واژه پیشنهادی
هیچ
لغت نامه دهخدا
فقدان. [ف ِ / ف ُ] (ع مص) گم کردن کسی را. (منتهی الارب). فقد. فقود. (اقرب الموارد). گم یافتن. (تاج المصادر بیهقی). گم کردن. از دست دادن. نبودن. (یادداشت مؤلف):
میگویم اگر تاب شنیدن داری
فقدان شباب و فرقت احباب است.
خاقانی.
رجوع به فقد شود.
واژه
واژه. [ژَ / ژِ] (اِ) به لغت زند و پازند به معنی کلمه باشد که لفظ است و آن از دو حرف یا بیشتر مرکب میشود. (ازبرهان). واژه کلمه را گویند. (رشیدی). پهلوی: واچک (قول و کلام)، مرکب از واچ و واچکیه (شرح و بیان)، از ریشه ٔ اوستائی وچ (گفتن). سانسکریت نیز: واچ (سخن گفتن). در لهجه ٔ زرتشتیان نیز: واجه، (کلمه). در «آهار» جزو رودبار لواسان «سرواژه » به معنی صحبت کردن در خواب استعمال میشود. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). به معنی کلمه باشد و سخنی است که از سه حرف یا بیشتر ساخته شده باشد. (ازآنندراج). کلمه. (انجمن آرا). و رجوع به واج شود.
فرهنگ فارسی هوشیار
از دست دادن، نبودن
فرهنگ فارسی آزاد
فُقدان، فِقدان، غیر از معانی مصدری، عدم، نبودن، غیاب، گم کردن، گم شدن، از دست دادن،
فارسی به آلمانی
Bedarf (m), Benötige, Benötigen, Brauchen, Mangeln [verb], Abwesenheit
فرهنگ معین
(مص م.) گم کردن، از دست دادن، (مص ل.) گم شدن. [خوانش: (فِ یا فُ) [ع.]]
فرهنگ عمید
گم کردن، از دست دادن،
گم شدن،
فرهنگ واژههای فارسی سره
نبود
کلمات بیگانه به فارسی
نبود
مترادف و متضاد زبان فارسی
درگذشت، کمبود، گمشدگی، عدم، نابودی
فارسی به عربی
حاجه، خساره، غرامه، غیاب، قله
عربی به فارسی
گم , مفقود , ناپیدا
معادل ابجد
1247